داستان امروز....

کلبـــــــــه تنهـــــــــــــــــایی!!!

(درانتهای نگاهت کلبه ای برای خویش خواهم ساخت تا مبادا در لحظات تنهایی ات با خود بگویی از دل برود هر آنکه از دیده برفت.)(هر گونه کپی برداری فقط با ذکر منبع مجاز می باشد.)

داستان امروز....


تلفن زنگ زد و خانم تلفنچی گوشی را برداشت و گفت : “واحد خدمات عمومی، بفرمائید.”

شخصی که تلفن کرده بود ساکت باقی ماند.

خانم تلفنچی دوباره گفت : “واحد خدمات عمومی، بفرمائید.” اما جوابی نیامد و وقتی می خواست گوشی را بگذارد صدای زنی را شنید که گفت : “آه، پس آنجا واحد خدمات عمومی است. معذرت می خواهم، من این شماره را در جیب شوهرم پیدا کردم اما نمی دانستم مال چه کسی است”

فکرش را بکنید که اگر تلفنچی بجای گفتن “واحد خدمات عمومی” گفته بود “الو” چه اتفاقی می افتاد!

niniweblog.com

جوانی عاشق دختری شد ومی خواست با او ازدواج کند

روزی دختر را به همراه دو دوست دخترش به منزل دعوت کرد

و به مادر گفت می خواهم حدس بزنی که عشق من کدامیک است

بعد از رفتن آنها از مادر پرسید: توانستی دختر مورد علاقه مرا از این سه تا تشخیص بدهی

مادر گفت: بله

ومشخصات دختر را بیان کرد

پسر با تعجب پرسید: مادرم از کجا فهمیدی که این دختر مورد علاقه من است؟

مادر جواب داد: نمی دانم چرا ازش بدم اومد...

niniweblog.com


نظرات شما عزیزان:

مائده
ساعت13:44---20 مهر 1391
سلام وبت عالیه من لینکت کردم تو هم منو لینگ کن

هانیه
ساعت19:00---18 مهر 1391
آهان!از اون نظر
از این زاویه بهش نگاه نکرده بودم!!


ساعت18:56---17 مهر 1391

چرا بدش اومد؟؟
من که متوجه نشدم -)-)-)-) (مادر شوهره دیگه..............)


فاطمه
ساعت17:09---17 مهر 1391
ســـــــــــــــــــلام



مرسی خیلی باحال بود



به خصوص این آخری



ساعت15:53---17 مهر 1391
شما تو لینک ما هستید ؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟


نام :
آدرس ایمیل:
وب سایت/بلاگ :
متن پیام:
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

 

 

 

عکس شما

آپلود عکس دلخواه:





[ دو شنبه 17 مهر 1391برچسب:داستان امروز,مادر شوهر,جوان عاشق,دوست دختر,عشق من,واحد خدمات عمومی, ] [ 8:29 ] [ ایــزدمهــــــــــــــــر ]

[ ]