جنگ جهانی اول مثل بیماری وحشتناکی، تمام دنیا رو گرفته بود.
اگر بخواهی می توانی بروی، اما هیچ فکر کردی این کار ارزشش را دارد یا نه؟
دوستت احتمالا ديگه مرده و ممکن است تو حتی زندگی خودت را هم به خطر بیندازی!
حرف های مافوق، اثری نداشت، سرباز اينطور تشخيص داد كه بايد به نجات دوستش برود.
اون سرباز به شکل معجزه آسایی توانست به دوستش برسد، او را روی شانه هایش کشید و به پادگان رساند.
من به تو گفتم ممکنه که ارزشش را نداشته باشه، خوب ببين اين دوستت مرده!
خود تو هم زخم های عمیق و مرگباری برداشتی!
سرباز در جواب گفت: قربان البته كه ارزشش را داشت.
افسر گفت: منظورت چیه که ارزشش را داشت!؟ می شه بگی؟
من از شنیدن چیزی که او بهم گفت الان احساس رضایت قلبی می کنم.
اون گفت: جیم ... من می دونستم که تو هر طور شده به کمک من می آیی!!!
دوست خوبم! فرصت سلام تنگ است! كه ناگزير و خيلي زودتر از آنچه در خيالت است بايد خداحافظي را نجوا كني.
فرصت برای با هم بودن، ممکن است بقدر پلك بر هم زدنی دیر شده باشد.
نظرات شما عزیزان:
من مخالف نظر عصمت هستم چرا؟ چون مگر در جنگ هشت ساله ما کم بودند که جانشان را تقدیم کردند اون فقط زخم برداشته ولی دلاورمردان ایرانی مگر جونشان را نداند یادم نرود شهیدان باکری ها تجلایی ها یاغچیانها از آذربایجان قهرمان بر خاستند و جانشان را تقدیم کردند افسانه نیست. ممنون وبت بی نهایت قشن بود عزیزم
به هر حال متن جالبی بود. مرسی
همین که غرقش می شوی تورا پس میزند، مثل انسانها.
شمام کلبه سنتی رو رها کردین و زدین تو کار کلبه های مدرن و تازه ساز!!
تمام خنده های تلخ امروزم را می دهم،
یکی از آن گریه های شیرین کودکی ام
را پس بده...
اي واي سلام
[ سه شنبه 30 خرداد 1391برچسب:بقای دو ستی ها,یکدلی,دوست داشتن,کوتاه داستان, ] [ 6:45 ] [ ایــزدمهــــــــــــــــر ]
[