داستان کوتاه/درجه اعتبار !!!! …

کلبـــــــــه تنهـــــــــــــــــایی!!!

(درانتهای نگاهت کلبه ای برای خویش خواهم ساخت تا مبادا در لحظات تنهایی ات با خود بگویی از دل برود هر آنکه از دیده برفت.)(هر گونه کپی برداری فقط با ذکر منبع مجاز می باشد.)

داستان کوتاه/درجه اعتبار !!!! …

داستان کوتاه/درجه اعتبار !!!! …

روزی چهار مرد و یک زن کاتولیک در باری، مشغول نوشیدن قهوه بودند.
یکی از مردها گفت : من پسری دارم که کشیش است، هرجا که می رود مردم او را “پدر” خطاب می کنند.
مرد دوم گفت : من هم پسری دارم که اسقف است و وقتی جایی می رود مردم به او می گویند ” سرورم”!

مرد سوم گفت : پسر من کاردینال است و وقتی وارد جایی می شود مردم او را “عالیجناب” صدا می کنند.
مرد چهارم گفت : پسر من پاپ است و وقتی جایی می رود او را “قدیس بزرگ” خطاب می کنند!

زن حاضر در جمع نگاهی به مردان کردو گفت : من یک دختر دارم. ۱۷۸ سانت قدش است، بسیار خوش هیکل ، سایز سینه هایش ۸۵ است ، دور کمرش ۶۱، دور باسنش ۹۲ سانت، با موهای بلوند و چشمهای روشن، وقتی وارد جایی می شود
همه می گویند : “وای !! خدای من
! “.

Click here to enlarge


نظرات شما عزیزان:

رضا
ساعت22:57---7 ارديبهشت 1391
ای وای خدای من!!!!!!!!


هانیه
ساعت19:02---7 ارديبهشت 1391


یاس
ساعت11:57---7 ارديبهشت 1391
oh!my god............!!
اصلا ببینم یه خانم بین اون 4 مرد چه می کرده ؟؟؟ فامیل بودن یا دوست یا این که وای وای وای وای ..........!!!! ( این قسمت نقطه نظرات یک ؟؟؟؟؟ بود !)


نام :
آدرس ایمیل:
وب سایت/بلاگ :
متن پیام:
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

 

 

 

عکس شما

آپلود عکس دلخواه: