خسرو و فرهاد!
نخستین بار گفتش کز کجایی؟
مبادا هم محل، هم خاک مایی؟
چرا این دختر همسایه مان را
تو کردی خواستگاری بی خبر،ها؟!
چرا اورا تو کردی انتخابش؟
بگفتا: مطمئنم از جوابش!
بگفتا: نرخ مهرش با تو گفته؟
بگفت: آن را که داده، کی گرفته؟!
بگفتا: بیشتر من دارمش دوست
بگفت: اما مهمتر، پاسخ اوست!
بگفتا: دوستش داری چنان من؟
بگفت: عشقت نه نان است و نه مسکن!
بگفتا: ازچه رو دارد قبولت؟
بگفت: او گفته با من بهر پولت!
بخندید: این دلیلش نیست کافی!
بگفت: آیا تو از خدمت معافی؟!
به ضرب پول، بنده روسفیدم
و سربازی خود را هم خریدم!
تو حتی یک موتور گازی نداری
خریدم من دو ماشین شکاری!
تو یک آلونک کوچک نداری
تو چون من خانه در پونک نداری!
به دانشگاه بودم سخت ساعی
ولی البته غیر انتفاعی!
بنابراین دلیلش هست کافی
نباید بیش از این مهمل ببافی
بگفت: اما منم فرهاد عاشق
بگفت: ازغصه اش باید کنی دق!
نظرات شما عزیزان:
[ جمعه 1 ارديبهشت 1391برچسب:خسرو و فرهاد!خسرو شیرین,اشعار طنز, ] [ 8:25 ] [ ایــزدمهــــــــــــــــر ]
[