يتيـــم خـانــه

کلبـــــــــه تنهـــــــــــــــــایی!!!

(درانتهای نگاهت کلبه ای برای خویش خواهم ساخت تا مبادا در لحظات تنهایی ات با خود بگویی از دل برود هر آنکه از دیده برفت.)(هر گونه کپی برداری فقط با ذکر منبع مجاز می باشد.)

يتيـــم خـانــه


دوراني در زندگي من وجود داشت كه تا حدودي، در آن زيبايي، برايم از

مفهومي خاص برخوردار بود . حدسم اگر درست باشد ،آن زمان، حدوداً

هفت يا هشت ساله بودم. يكي دو هفته، يا شايد يك ماه، قبل از اينكه

يتيم خانه، به يك پيرمرد تحويلم دهد. در يتيم خانه طبق معمول ،

صبح ها بلند مي شدم ، تختم را ،مثل يك سرباز كوچك ،مرتب مي كردم

و مستقيما،ً با بيست سي تن از بچه هاي هم خوابگاهي ،براي خوردن

صبحانه، راهي مي شديم.

صبحِ يك روز شنبه، پس از صرف صبحانه، در حين برگشتن به خوابگاه ،

ناگهان، مشاهده كردم ،سرپرست يتيم خانه، سر به دنبال پروانه يي كه

گِردِ بوته هاي آزالياي اطراف يتيم خانه، چرخ مي خوردند ، گذاشته است.

با دقت به كارش خيره شده بودم .او اين مخلوقات زيبا را، يكي پس از

ديگري ،با تور مي گرفت و سپس سنجاقي را، از ميان سر و بالشان عبور

مي داد و آنها را روي يك صفحه مقوايي بزرگ، سنجاق مي كرد. چقدر كشتن

اين موجودات زيبا، بي رحمانه به نظر مي رسيد.

من چندين بار، بين بوته ها قدم زده بودم و پروانه بر سر و صورتم و دستانم

نشسته بودند و من توانسته بودم از نزديك به آنها خيره شوم.

تلفن به صدا درآمد. سرپرست خوابگاه ،كاغذ مقوايي بزرگ را، پاي پله هاي

سيماني گذاشت و براي پاسخ دادن ، وارد يتيم خانه شد. به سمت صفحه

مقوايي رفتم و به يكي از پروانه هايي كه روي آن سطح كاغذي بزرگ، سنجاق

شده بود ،خيره شدم. هنوز داشت حركت مي كرد. نشستم. بالش را گرفتم

و آن را از سنجاق جدا كردم. شروع به پرپر زدن كرد و سعي كرد فرار كند،

اما هنوز بال ديگرش به سنجاق گير داشت . سرانجام بال كنده شد و پروانه

روي زمين افتاد و شروع به لرزيدن كرد. بال كنده شده را برداشتم و با آب

دهان، سعي كردم آن را روي پروانه بچسبانم، تا، قبل از اينكه سرپرست

برگردد، موفق شوم ،پروانه را به پرواز در آورم. اما هر چه كردم، بال

پروانه، جفت و جور نشد. طولي نكشيد كه سرپرست ،از پشت در اتاق

زباله داني ، سر رسيد و بر سرم ،شروع به داد كشيدن كرد . هر چه گفتم

من كاري نكرده ام، حرفم را باور نكرد. مقواي بزرگ را برداشت و محكم ،

به فرق سرم كوبيد.

قطعات پروانه ها به اطراف پراكنده شد. مقوا را روي زمين انداخت

و حكم كرد، آن را بردارم و داخل زباله دانيِ پشت خوابگاه بياندازم و سپس

آنجا را ترك كرد. همانجا، كنار آن درخت پير بزرگ ، روي زمين نشستم و تا

مدتي سعي كردم قطعات بدن پروانه ها را، با هم مرتب كنم ،تا بدنشان را

به صورت كامل، بتوانم دفن كنم، اما انجام آن، قدري برايم مشكل بود.

بنابراين برايشان دعا كردم و سپس در يك جعبه كفش كهنه پاره پاره،

ريختمشان و با ني خيزراني بزرگي، گودالي، نزديك بوته هاي توت جنگلي

كنده و دفنشان كردم. هر سال، وقتي پروانه ها، به يتيمخانه بر مي گردند

و در آن اطراف به تكاپو بر مي خيزند ، سعي مي كنم فراريشان دهم ،

زيرا آنها نمي دانند كه يتيم خانه،

جاي بدي براي زندگي و جاي خيلي بدتري براي مردن بود.

 

 


نظرات شما عزیزان:

baran
ساعت16:57---12 تير 1393


هانیه
ساعت1:51---16 بهمن 1391
باید یه کیک به اندازه همه ایرانیها درست کنم.........بودجه رو از کجا بیارم تا اول فروردین اینکارو بکنم؟؟؟
خدا روزی رسونه .......چشم یاسی
میفرستم بیاد سهمتونو


هانیه
ساعت1:29---16 بهمن 1391
آره دیگه همه کیکا رو خوردم

خاله یاســی
ساعت20:19---15 بهمن 1391
هانیه جونم بایدم نشنیده باشی این آهنگو...
آخه شاید زمانی که ابی این آهنگو خوند، شما تازه دنیا اومده بودی........
راستی تولدت مبارک
من کیک میخوام!!
باز همشو خوردی؟؟!!!


رها
ساعت18:02---15 بهمن 1391
دل اگر بستی ، محکم نبند ، مراقب باش گره کور نزنی ، او میرود ، تو میمانی و یک گره کور



solaleh20
ساعت11:11---15 بهمن 1391
واقعا انقدر زیاد شده دیگه آددم حالش از آدم بودن خودش به هم میخوره

هانیه
ساعت0:50---15 بهمن 1391
اره یاسی این اهنگ جدیده چه جالبه
من تا حالا نشنیده بودم........قشنگه


هانیه
ساعت0:47---15 بهمن 1391

نه یاسی ایزدمهر سر به جایی نمیکوبه بعضی بازدید کننده های کلبه از خوشحالی سر به در و دیوار میکوبن.......مگه نه؟


یــــــاس
ساعت23:50---14 بهمن 1391
ایزدمهــــــر:
یه چیــــز بگـــم؟؟
سر به جایـــی نکوب!!!!!!
بابا پسر هنوز لازمت داریم.......


یــــــاس
ساعت23:48---14 بهمن 1391
به قول نیلوفر:
یک سبــــــــــد گل


هانیه
ساعت18:18---14 بهمن 1391


هانیه
ساعت17:35---14 بهمن 1391
قدر نعمتها رو باید دونست ......

هانیه
ساعت17:34---14 بهمن 1391


یه گریه هم بابت نتم میکنم چون هوا باز خراب شده اینم داره نابود میشه 100 بار قطع شد


منا
ساعت17:17---14 بهمن 1391
این دومین داستانیه که باهاش گریه می کنم اولین داستانی که اشکمو دراورد دختر کبریت فروش بود انجایی که میگه مادر بزرگ اغوش خود را باز کرد و دخترک را به اسمان خدا برد جایی که از ظلم و فقر و گرسنگی خبری نبود و سومین .داستان واقعی حلاج بود

نام :
آدرس ایمیل:
وب سایت/بلاگ :
متن پیام:
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

 

 

 

عکس شما

آپلود عکس دلخواه:





[ شنبه 14 بهمن 1391برچسب:يتيم خانه,راجر دين كايزر,داستان کوتاه خارجی,رمان خارجی,داستان های خارجی,دانلود داستان و رمان, ] [ 14:45 ] [ ایــزدمهــــــــــــــــر ]

[ ]