مرد ثروتمندی به کشیشی می گوید:
نمی دانم چرا مردم مرا خسیس می پندارند.
کشیش گفت: بگذار حکایت کوتاهی از یک گاو و یک خوک برایت
نقل کنم.خوک روزی به گاو گفت: مردم از طبیعت آرام و
چشمان حزن انگیز تو به نیکی سخن می گویند و تصور می کنند
تو خیلی بخشنده هستی. زیرا هر روز برایشان شیر و سرشیر
می دهی. اما در مورد من چی؟ من همه چیز خودم را به آنها می دهم
از گوشت ران گرفته تا سینه ام را. حتی از موی بدن من برس کفش
و ماهوت پاک کن درست می کنند. با وجود این کسی از من
خوشش نمی آید. علتش چیست؟ می دانی جواب گاو چه بود؟
نظرات شما عزیزان:
تشکر فراوان
همچنین
اگه دانشجویی روزت مبارک...
پاسخ: این روز فرخنده به همه ی دانشجوهای نمونه..از نوع دوستان همیشگی کلبه..تبریک میگوییم.
میشه بگید رمز موفقیت وبلاگتون در چیه؟؟پاسخ: عشق... سعی شده زیباترین مطالب و زیباترین طراحی ها صورت گیرد..تبادل لینک..عکس های دلنشین از طبیعت.. متفاوت بودن مطالب..یکنواخت نیست..فضای خوبی در این وبلاگه..کلبه ایی متفاوت..نویسنده ایی متفاوت و خیلی چیزهای دیگه...
در این شهر لاکردار
تمام کوچه باغ های عاشقی
به اتوبان های تنهای وصل می شوند ...
حال این مسأله که یک نکته انحرافی بود؛
داستانک بسیار جالبی و پرمعنایی بود
چه جمله ای ...عجب گاوی
از بعضی آدما درک و شعورش بالاتره
لينك كنين ممنون ميشم
[ پنج شنبه 16 آذر 1391برچسب:کشیش,خسیس,مرد ثروتمند,گوشت خوک,اموزش اکسل,هنرمندان,دانلود تست,علم نجوم,حکایت کوتاه, ] [ 1:5 ] [ ایــزدمهــــــــــــــــر ]
[