این آخریا غذا نمی خورد، حرفم نمیزد، از جاشم بلند نمی شد،
می گفت به پسرم بگین یادش نره که
می گفت مردم که رد شن و سنمو ببینن،
نظرات شما عزیزان:
اپمممممممممم بدو بیا منتظرم بوووووووووووووووووووووس
وین زهد خشک را به می خوشگوار بخش
طامات و شطح در ره آهنگ چنگ نه
تسبیح و طیلسان به می و میگسار بخش
زهد گران که شاهد و ساقی نمی خرند
در حلقه چمن به نسیم بهار بخش
راهم شراب لعل زد ای میر عاشقان
خون مرا به چاه زنخدان یار بخش
یا رب به وقت گل گنه بنده عفو کن
وین ماجرا به سرو لب جویبار بخش
ای آن که ره به مشرب مقصود برده ای
بر درختی بیاویز!
خودت باد شو!
بر من بوز!
به زمینم بیانداز!
خدا که شدی و از من گذر کردی ...
خیالم راحت می شود
جای پای تو، مرا
و همه هستی مرا
تقدیس می کند!
دیر اومدی
یک کلمه هم نمی شود
تنها یک حرف است
که مرا هر روز غمگین تر میکند
تنها همان یک ” ن ” که نشسته است
ابتدای بودنت !!!!!!!!!!
ببرم بخوابانمش!
لحاف را بکشم رویش!
دست ببرم لای موهایش و نوازشش کنم!
حتی برایش لالایی بخوانم،
وسط گریه هایش بگویم:
غصه نخور خودم جان!
درست می شود!درست می شود!
اگر هم نشد به جهنم…
تمام می شود…
بالاخره تمام می شود…!!!