داستان | کسی که این را پیدا می کنی، دوستت دارم
در خیابانی ساکت و خلوت، پیرمردی ریز نقش راه می رفت. بعد از ظهر یک روز پاییزی بود و آفتاب گرما نداشت.
چشمهای پیرمرد پنجره های پرورشگاه را کاوید و روی یک بچه آرام گرفت.
به یادت هستم ، حتی اگر قرار باشد شبی بی چراغ در حسرت یافتنت ،
نظرات شما عزیزان:
بهترين افراد در نزديــكترين فاصله مان قرار گرفتــــه اند،
بــــــــــــــــــــــــــي آنكه بدانيم...!!!
[ چهار شنبه 17 خرداد 1391برچسب:کودکان بی سرپرست,کسی که این را پیدا می کنی, دوستت دارم, ] [ 15:42 ] [ ایــزدمهــــــــــــــــر ]
[