قـــول داده ام
گـاهــی
هــر از گاهــی
فـانــــوس یـــادت را
میــان ایـن کـوچـه های
بی چـراغ و بـی چلـچله
روشـــن کنـــم.
.
خیـالت راحـت!
مـن همـان منـم؛
هنـوز هم در این شب های
بی خـواب و بی خاطـره
میان این کوچـه های تاریک
پرســه میــزنم
اما به هیچ ستارهی دیگری
سلام نخواهم کرد.
نظرات شما عزیزان:
همه تن چشم شدم خیره به دنبال تو گشتم
شوق دیدارتو لبریز شد از جام وجودم
شدم آن عاشق دیوانه که بودم............................
[ سه شنبه 15 فروردين 1391برچسب:سلامی دوباره,شعر عاشقانه,شعر کوتاه, ] [ 8:46 ] [ ایــزدمهــــــــــــــــر ]
[