خوش به حال روزگار
بوی باران، بوی سبزه، بوی خاک
شاخه های شسته، باران خورده، پاک
آسمان آبی و ابر سپید
برگ های سبز بید
عطر نرگس، رقص باد
نغمه شوق پرستوهای شاد
خلوت گرم کبوترهای مست
نرم نرمک می رسد اینک بهار
خوش به حال روزگار
خوش به حال چشمه ها و دشت ها
خوش به حال دانه ها و سبزه ها
خوش به حال غنچه های نیمه باز
خوش به حال دختر میخک که می خندد به ناز
خوش به حال جام لبریز از شراب
خوش به حال آفتاب
نرم نرمک می رسد اینک بهار
خوش به حال روزگار
...
ای دریغ از تو اگر چون گل نرقصی با نسیم
ای دریغ از من اگر مستم نسازد آفتاب
ای دریغ از ما اگر کامی نگیریم از بهار
نرم نرمک می رسد اینک بهار
خوش به حال روزگار
نظرات شما عزیزان:
بس کنه ...........
از شهر شما خبر ندارم اما این جا که خیلی سرده . تازه هر کی زحمت شیشه تمیز کردنو به خودش داده باید دوباره چند روزه دیگه آستین بالا بزنه ........
اون مثل یادم افتاد که این روزا از سرزمین پارس ، مردانی برمی خیزند که آویزان از پنجره ها می شوند و شیشه ها را پاک می کنند !........
حالا همونا باید دوباره زحمت بکشن یا این که .................
خوش به حال خودمون که اصلا شیشه تمیز نکردیم و نمی کنیم . این طوری بهتره مگه نه ؟ دلتم نمی سوزه برای زحمتایی که کشیدی... اونم توی این شهر چون صبح که میای بیرون باید لباس چهار فصل همراهت باشه !!! باور کن واقعیت داره ها ......
به هر حال آره منم موافقم خوش به حال روزگار.................
وبلاگ قشنگی داری مطالبی که گذاشتی زیبا هستن
خوشحال میشم به منم سربزنی
فعلا بای منتظرتم
[ یک شنبه 21 اسفند 1390برچسب:خوش به حال روزگار,بهار عشق,فریدون مشیری,شعر بهار,بوی باران,شعر مشیری, ] [ 9:38 ] [ ایــزدمهــــــــــــــــر ]
[