شخصی نقل میکرد که وقتی به شیراز رفته بودم
و در خانه پیرزنی جهت اقامت وارد شدم ،
ناگاه در فضای خانه دختر صاحبخانه را دیدم
و یکدل نه که صد دل عاشق او شدم .
نزد پیرزن رفته و شرح حال خودم را گفتم .
پیرزن گفت : این مطلب بسیار سهل و آسان است تو فقط تدارک عروسی را
بگیر باقی کارها را من درست می کنم .
پس مبلغی پول از من گرفته و بعد از ساعتی جمعی از زنان و مردان را به خانه آورد ،
پس ملائی به نزد من امده و من او را وکیل نمودم .
آنگاه صیغه عقد خوانده و دهان ها شیرین شد ،
پس از ساعتی همه رفتند و من را که بی صبرانه منتظر ورود به حجله بودم
را تنها گذاشتند .نگاهی به دور و برم کرده و جز پیرزن کسی را ندیدم ،
از او پرسیدم : پس عروس من کجاست ؟
پیرزن گفت : من عروس تو هستم و برای تو عقد شده ام !
نگاهی به او کردم ، تنی دیدم چون چوب خشک ، نه دندان داشت
و نه یک موی سرش سیاه بود . مسلمان نشنود کافر نبیند . دانستم که او مرا فریب داده است .
بی درنگ بر خود مسلط شده و گفتم : الحمد الله که مقصود من انجام شد ،
من تو را می خواستم و چون خجالت می کشیدم ، آن دخترک را بهانه کرده بودم .
پس با خود فکری کردم که چگونه خود را از دست آن عفریته نجات دهم ،
چون می دانستم اهالی آن شهر از مرده شو بسیار می ترسند
و او را در جمع خود راه نمی دهند ، آنشب را صبح کرده و بیرون آمدم .
کرباسی خریدم و بر سر بستم و سایر اسباب غسالی را فراهم آوردم
و داخل خانه شدم . عروس گفت : این چه اوضاعی است ؟
گفتم : من در شهر خود مرده شوئی بودم و شنیده بودم که
مرده شوی این ولایت مرده است ، به این شهر آمدم تا به این شغل مشغول بشوم
و لیکن چون دست تنها بودم تو را گرفتم تا من را در شستن زن های مرده کمک کنی .
چون عروس این سخنان شنید ، نعره ای زده و بی هوش شد
و همین که به هوش آمد او را گفتم : زود باش این ادا اطوارها را دور بریز ،
تو برای من بسیار خوش قدم نیز هستی ،
پا شو که باید برویم چون چند مرده آورده اند که باید رفته و آنها را غسل دهیم ،
من به اهالی شهرگفته ام زن ها را تو و مردها را من غسل خواهیم دا د .
عروس التماس و زاری کرده و گفت : از من دست بردار ،
من مهر خود را به تو می بخشم و مبلغی هم به تو می دهم .
من راضی نمی شدم تا آنکه به هزار معرکه من را راضی کرده ،
ثروت قابل توجه ای را به من بخشید و او را طلاق گفتم . !!!!!!
نتیجه اخلاقی:مردها !!!!!! ....... از این داستان یاد بگیرند ممکنه به دردشون بخوره..
نظرات شما عزیزان:
نگذارید سراب به دروغش افتخار کند.
باز اعتماد به نفس ایزدمهر رفته بالا
از پیرزن یاد بگیرید که تجربش زیاده
وقتی وارد خونه ای که یک پیرزنی تنها داخلش زندگی میکنه شدید،عاشق نشید!
پاسخ: ما عاشق نشیم اون عاشق میشه بهتره اصلا وارد خونه نشیم...